روی یک صندلی ناراحت کنار پنجرهای چمباتمه زده بود و به روزهای گذشته و آرزوهایش فکر میکرد.
به دوازده سیزده روز پیش که وارد همین فرودگاه دومودهدوو (Domodedovo) شده بود و دربدر چشمش دنبال یک هموطنش بود. از هر رنگ و پرچم و شکلی تو فرودگاه دیده میشد بجز اونایی که سلیم دنبالشون بود.
با خودش فکر میکرد که ایکاش پروازش با زهیر و یاسین همزمان بود، بیخودی عجله کرده بود. آدرس هتل را از تو تلفنش پیدا کرد و به سمت تاکسیهای فرودگاه رفت. بیشتر از یکساعت تو تاکسی بود تا به هتل رسید.
تو این یکساعت هر چی اخبار نخونده از ده یازده ساعت پیش بود را با اشتیاق بلعید. همه خبرها خوب بود، تک تک ملیپوشان رو فرم و در نهایت آمادگی جسمانی بود، آسیبدیدگی بن عطیه هم در عین ناباوری برطرف شده بود و قطعا به بازی با ایران میرسید.
اولین کاری که تو هتل کرد ارتباط تصویری با پدرش بود و تنها حرف غیر فوتبالی پرسیدن احوال مادر و خواهرش بود. عبدول مطمئن بود که مراکش از گروه صعود میکنه، فقط شک داشت که بعنوان سرگروه یا تیم دوم.
سلیم بدون شکو شبههای از برد مقابل ایران و پرتقال صحبت میکرد و مساوی برابر اسپانیا و صدرنشینی در گروه مرگ.
سلیم چند روز بود خواب و خوراک نداشت، یک روز در مسکو بود و دو روزی بود که با زهیر و یاسین تو سنپترزبورگ منتظر دیدار نخست با ایران بود.
از دید سلیم ایران هیچ حرفی برای گفتن تو این مسابقات نداشت و یک پیروزی پر گل برابر این تیم را قطعی میدانست.
سه ساعت مانده به شروع بازی خبر آسیبدیدگی مهاجم مطرح ایران تو سایتهای خبری پخش شد. سردار آزمون از لیست بازیکنهای اصلی اعلام شده، خط خورد.
یاسین با خوشحالی گفت: اگه قرار بود ایران تو این جام گلی بزنه، همین آزمون باید میزد.
زهیر کمی محتاطتر بود و گفت: اونی که تو هلند بازی میکنه چیه اسمش، اون بهترین بازیکنشونه.
صندلیهای استادیوم کرستوسکی اکثرا توسط ایرانیان پرشور اشغال شده بود. کمتر از دو هزار نفر طرفدارهای مراکش بطور متمرکز نشسته بودند و باقی تماشاگران مراکشی مثل سلیم ودوستانش بین تماشاچیان احتمالا روس، غریبانه شعارهای طرفدارهای مراکش را تکرار میکردند ولی این صدا بین فریادهای تماشاچیان ایرانی گم بود.
تو ده دقیقه اول بازی توپ دست مراکش بود و سلیم امیدوارانه هر حرکتی را منتهی به گل اول مراکش میدانست.
دقیقه یازده بر خلاف جریان بازی، خطای بن عطیه در محوطه جریمه منجر به پنالتی شد و گل اول بازی بنام ایران ثبت شد. دقیقه چهل و چهار بازهم ضد حملهای دیگر بر خلاف روند بازی و گل دوم برای ایران.
سلیم بین دونیمه فقط گریست. عبدول چندین بار تماس گرفت ولی سلیم توان حرف زدن با پدرش را نداشت.
نیمه دوم با اخطار دوم و کارت قرمز بنعطیه آب سردی بود بر پیکر تیممراکش و هوادارانش. فقط صدای تشویق طرفداران ایران در استادیوم شنیده میشد و سوتهای پی در پی داور بدلیل خطاهای مکرر بازیکنان مراکش.
دومین کارت قرمز هم اواخر بازی از جیب داور مسابقه خارج شد و حکیمی ستاره جوان رئال مادرید از بازی بیرون آمد.
زهیر و سلیم نای حرف زدن با یاسین را که به در و دیوار ناسزا میگفت و از استادیوم خارج میشد، را نداشتند.
سلیم گل سوم ایران را ندید، چشمانش بسته بود و به غیبت ستارههای تیمش در برابر پرتقال میاندیشید.
بازی با پرتقال در مسکو مثل یککابوس بود، رونالدو هر کاری که خواست در زمین بازی کرد. سه گل و چندین حرکت تحقیر کننده مقابل مدافعین مراکش. این بازی یکطرفه را با شش گل به پرتقالی که در دیدار قبل مغلوب اسپانیا شده بود، واگذار کردند.
تساوی بدون گل ایران واسپانیا به معنی حذف مراکش و پایان رویا پردازیهای سلیم بود.
سلیم تصمیم گرفت برگردد و بازی سوم را که برای مراکش جنبه تشریفاتی داشت، نبیند.
هزینه سفر به کالینینگراد و هتل و غذا در روسیه رقمکمی نبود، وقتی کارمند دفتر ایرکانادا تاریخ بلیط سلیم را جلو انداخت، اشک از چشمان سلیم جاری شد. امید داشت که برای بازیهای مرحله بعد تاریخ بلیط هواپیما را عوض کند نه برای این حذف زودهنگام.
یکساعت تا پرواز مانده بود، پرواز مستقیم از مسکو تا تورنتو. بعد از شش سال که با خانواده وارد کانادا شده بودند، این اولین سفر خارجی سلیم بود. ماهها برای این سفر نقشه کشیده بود و سخت کار کرده بود تا هزینه شش هفت هزار دلاری این سفر را تامین کند.
با خودش فکر میکرد که همه آن کارها و زحمات و رویاها چیزی جز این سرخوردگی وافسردگی بهمراه نداشت.
به مهرداد همکلاس ایرانیاش تو دانشگاه فکر میکرد، که نتوانست هزینه این سفر را بطور کامل تامین کند. دو هزار دلار کم آورده بود و نتوانست برای تماشای بازیهای ایران به روسیه بیاید. اگر مهرداد آمده بود قطعا خیلی لذت میبرد یک برد و یک مساوی، عدمشکست برابر پرتقال در بازی آخر یعنی صعود ایرانبه مرحله بعد. مهرداد مسافر روسیه نشد ولی قطعا تو همان تورنتو در حال لذت بردن از فوتبال و جامجهانی و لحظه لحظه این روزهایش است، تازه شش هفت هزار دلار هم هزینه نکرده، با کار اضافه چهار پنج هزار دلار هم پسانداز کرده، چقدر این پسر خوش شانس و خوشبخت است.
صدای جر و بحث دو نفر را به زبان عربی شنید، سری برگرداند و کمی کنجکاوی کرد.
دو جوان تونسی بودند که با شکست تونس برابر بلژیک و انگلستان تیمشان حذف شده بود و مانند سلیم پیش از بازی سوم قصد بازگشت به کشورشان را داشتند.
دقایقی محو این دو جوان تونسی شد، حس خوبی به سلیمدست داد. احساس کرد که در این دنیا تنها نیست، دیگران هم در زندگی دچار چنین حالی میشوند. رویش را از این دو جوان برکرداند. به یاد دختر چینی همکلاسیش افتاد که سه ماه تمام با شیطنت خاص خودش میگفت حالا قهرمان جام هم شدید، بعدش چی؟ هر چقدر سلیم برای ناتالی توضیح میداد و از لذت ناشی از موفقیت تیمش در جامجهانی میگفت، ناتالی شیطان باز هم همان جمله را تکرار میکرد.
سلیم روی صندلی هواپیما جابجا شد و به یاد ناتالی خندهای کرد و ناخودآگاه با صدای بلند گفت بعدش چی؟
خانم فربهی که بغل دست سلیم نشسته بود پرسید چی گفتی؟
سلیم گفت هیچی داشتم به سفر بعدی ام فکر میکردم، خانم بلوند مسنی بود و مجددا پرسید کجا میخواهی بری سفر بعد؟
سلیم گفت عازم قطر هستم، چهار سال بعد.
تورنتو – شبی از شبهای بهار ۹۷